جیغ و داد مادرم هرروز صبح
میکند بیرون ز چشمم خواب را
میروم بیرون کنار حوض آب
میزنم بر صورت خود آب را
تک تک ساعت صدایم میکند
من دلم مانند ساعت میزند
دیر شد ای وای,باز هم مدرسه
ناظم الان گوش من را میکند
بازناظم گوش من را میکند
میبرد با خود مرا توی کلاس
مینشینم در کنار پنجره
فکر من گم میشود تویکلاس
ناگهان آموزگارم بی جهت
باز میپرسد ز من درس حساب
خوب میدانم که بعد از درس او
بر سرم میکوبد او با آن کتاب
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: درس, حساب, مادر, ناظم, مدرسه, کلاس,